حسام یعنی چه
مهدی
بچه ها کسی جواب رو میدونه ؟
حسام یعنی چه را از این سایت دریافت کنید.
حسام
معنی حسام - معانی، لغت نامه دهخدا، فرهنگ اسم ها، فرهنگ معین و عمید، مترادف و متضاد و ... در فرهنگ لغت آبادیس - برای مشاهده کلیک کنید
حسام
/hesAm/
مترادف حسام: تیغ، سیف، شمشیر، قدارهبستن تبلیغات
فرهنگ اسم ها
اسم: حسام (پسر) (عربی) (تلفظ: hesām) (فارسی: حِسام) (انگلیسی: hesam) معنی: شمشیر برنده و تیز، ( در قدیم ) شمشیر تیز و برنده برچسب ها: اسم، اسم با ح، اسم پسر، اسم عربیلغت نامه دهخدا
حسام. [ ح ُ ] ( ع اِ ) شمشیر بران. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). شمشیر تیز. شمشیر برنده. تیغ تیز :
آنجا که حسام او نماید روی
از خون عدو گیا شود روین.
عسجدی.
بر لب جام نگاریده غلامی را
داده در دستش آهخته حسامی را.
منوچهری.
ز بس رکوع و سجود حسام گوئی تو
هوا مگر که همی بندد آهنین دستار.
ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 279 ).
کسی نرست و گر رست خورده بود حسام
کسی نجست وگر جست خورده بود سنان.
قطران.
احسان چرا کنی و تفضل بجای آنک
فردا بروز جنگ و جفا برکشی حسام.
ناصرخسرو.
بحرب اهل ضلالت ز بهر کشتن جهل
سخن ترا چو برنده حسام باید کرد.
ناصرخسرو.
ابلیس اگر بگوید نام حسام تو
از هیبت حسام تو گردد زبانش لال.
ناصرخسرو.
چون درکف تو گشت کشیده حسام تو
آید به گوش دولت عالی پیام تو.
مسعودسعد.
برآورد خورشید زرین حسام
فرو رفت مه همچو زرین سپر.
مسعودسعد.
حسام را که زند غم کنم ز روی سپهر
سؤال را که کند دل دهم به اشک جواب.
مسعودسعد.
هست حسامت همیشه بر سر اعدا
گوئی کز عقل کرده اند حسامت.
مسعودسعد.
ز عقل ساز حسام و ز دست سازسپر
که با زمانه و چرخی تو در جدال و نطاح.
مسعودسعد.
سنان تست قدر گرمجسم است قدر
حسام تست قضا گر مصور است قضا.
مسعودسعد.
تا که حسامت قوام ملک عجم شد
آه ز اعدای تو تا قوام برآمد.
خاقانی.
تو دامغ روم و از حسامت
زلزال به دامغان ببینم.
خاقانی.
ماه منجوق گوهر سلجوق
در ظلال حسام او زیبد.
خاقانی.
رخساره اسلام را به گلگونه نصرت جلا داده و پشت شرک به حسام انتقام شکسته. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
به گردن بر از جور دشمن حسام
به از شنعت خلق و جوش عوام.
سعدی ( بوستان ).
|| تیزی شمشیر. جانب تیز شمشیر که بدان زنند. دم شمشیر. لب شمشیر. تیزی. || شب پیوسته باران.
- آب حسام ؛ کنایت از برق شمشیر. قدرت شمشیر :
زآب حسامش فلک رنگ برد چون زمین
ز آتش خشمش زمین دود شود چون فلک.
خاقانی. بیشتر بخوانید ... بستن تبلیغات
فرهنگ فارسی
شمشیرتیز، شمشیربران
( اسم ) ۱ - شمشیر بران شمشیر تیز . ۲ - جانب تیز شمشیر .
ابن مصک بصری مکنی به ابوسهل محدث است
فرهنگ معین
(حُ ) [ ع . ] (اِ. ) شمشیر بران ، شمشیر تیز.
فرهنگ عمید
شمشیر تیز و برّان.
دانشنامه عمومی
حُسام (تلفظ رایج در فارسی: حِسام) نامی با ریشه عربی است به معنی شمشیر بُرّان.
حسام السلطنه (شمشیر پادشاهی)
حسام الدین (شمشیر دین)
wiki: حسام
حسام (طبس). حسام، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان طبس در استان خراسان جنوبی ایران است.این روستا در دهستان منتظریه قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن زیر سه خانوار بوده است.
wiki: حسام (طبس)
گزارش تخلف یا اشتباه در معنیجدول کلمات
شمشیر تیز
پیشنهاد کاربران
ترتیب: قدیمیجدیدرای موافقرای مخالف
Mahsa١٨:٤٩ - ١٣٩٦/١٠/١١
معنی حسام میشه شمشیر تیز و برنده . . . . . که ریشه ی عربی داره
گزارش244 | 4
نرگس٢٠:١٩ - ١٣٩٧/٠٢/٠٤ عشقِ کُشنده
معشوقی که عاشقش را با شمشیر هجران و بی وفایی از پای در می آورد
معشوقی که با زبان تندش همچون شمشیر قلب عاشق را شرحه شرحه می کند
عشق تلخ
"آمد و زهر زبانش چون حسام
بر دل رنجور عاشق پیشه سُفت"
گزارش175 | 9
پريا١٥:٤٠ - ١٣٩٧/٠٥/١١ باران با برکت
گزارش106 | 6
شقایق٠١:٢٤ - ١٣٩٧/٠٥/٢٠
شمشیری تیز و برنده که در الان عربی است و یکی از نام های خداوند است
گزارش147 | 6
رعنا٢٠:٣٣ - ١٣٩٧/٠٨/١٦
به نظر من اسم حسام فوق العادس تکه ونایاب من که اصلا معنی این اسم رو برازنده نمی دونم معنی این اسم به ادمهای مهربو وعاشق میخوره . . . .
گزارش310 | 8
حسام الدین١١:٠٩ - ١٣٩٨/٠٣/١٣ شمشیردین
گزارش74 | 4
حسام١١:٠٨ - ١٣٩٨/٠٤/٣١
حسام یعنی تیز ، برّان، برنده،
گزارش136 | 4
بیتا١٧:٥٣ - ١٣٩٨/٠٥/١٥ همون شمشیر بران
گزارش53 | 4
حسام١٥:١٠ - ١٣٩٨/٠٥/٣١ شمشیر تیز و برنده
گزارش83 | 3
حسام٠٩:٠٦ - ١٣٩٨/٠٦/٢٢
معنی حسام در زبان عربی مترادف تیز و بُـران است؛ اما در عربی این اسم به ضمه تلفظ میشه یعنی حُـسـام.
من فکر میکنم اگه بخواهیم حسام رو فارسی ببینیم، میتونه جمع فارسی "حس" باشه= حس های من= حس هام= حسام
گزارش101 | 9
محدثه٠١:٢٥ - ١٣٩٨/٠٧/٢٣
حسام ها خیلی خوبن مهربون و دلسوزن اینقدر روحشون لطیفه و فکر میکنی یه دخترن شخصیتی ک من خیلی دوسش دارم
گزارش184 | 4
آوید٠٣:٠٦ - ١٣٩٨/٠٧/٢٣
حسام : شمشیر برنده و تیز، لبه شمشیر .
گزارش48 | 1
جنرال حسام الدین ((حسام))١٢:٥٤ - ١٣٩٨/٠٧/٢٦
حسام به معنی شمشیر فولادین که تیغه الماس داشته باشد عاشق وطن
گزارش64 | 1
سارا٠٩:٠٥ - ١٣٩٨/٠٨/٠٣
من شنیدم معنی شجاع میده
گزارش60 | 2
هدیه وفا٢٢:٣٦ - ١٣٩٨/٠٨/١٤
حسام یعنی شمشیر مثلا
الحسام قاطع شمشیر برنده
گزارش34 | 2
فاطمه٠١:١٢ - ١٣٩٨/٠٨/٢٠
حسام واقعا تیز و برنده است
حسام قلب فاطمه را تکه تکه کرده
حسام عشقی که هیچوقت از بین نمیره
معنی حسام
معنی واژهٔ حسام در لغتنامه دهخدا به فارسی، انگلیسی و عربی از واژهیاب
حسام
لغتنامه دهخدا
حسام . [ ح ُ ] (ع اِ) شمشیر بران . (مهذب الاسماء) (دهار). شمشیر تیز. شمشیر برنده . تیغ تیز :
آنجا که حسام او نماید روی
از خون عدو گیا شود روین .
عسجدی .
بر لب جام نگاریده غلامی را
داده در دستش آهخته حسامی را.
منوچهری .
ز بس رکوع و سجود حسام گوئی تو
هوا مگر که همی بندد آهنین دستار.
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 279).
کسی نرست و گر رست خورده بود حسام
کسی نجست وگر جست خورده بود سنان .
قطران .
احسان چرا کنی و تفضل بجای آنک
فردا بروز جنگ و جفا برکشی حسام .
ناصرخسرو.
بحرب اهل ضلالت ز بهر کشتن جهل
سخن ترا چو برنده حسام باید کرد.
ناصرخسرو.
ابلیس اگر بگوید نام حسام تو
از هیبت حسام تو گردد زبانش لال .
ناصرخسرو.
چون درکف تو گشت کشیده حسام تو
آید به گوش دولت عالی پیام تو.
مسعودسعد.
برآورد خورشید زرین حسام
فرو رفت مه همچو زرین سپر.
مسعودسعد.
حسام را که زند غم کنم ز روی سپهر
سؤال را که کند دل دهم به اشک جواب .
مسعودسعد.
هست حسامت همیشه بر سر اعدا
گوئی کز عقل کرده اند حسامت .
مسعودسعد.
ز عقل ساز حسام و ز دست سازسپر
که با زمانه و چرخی تو در جدال و نطاح .
مسعودسعد.
سنان تست قدر گرمجسم است قدر
حسام تست قضا گر مصور است قضا.
مسعودسعد.
تا که حسامت قوام ملک عجم شد
آه ز اعدای تو تا قوام برآمد.
خاقانی .
تو دامغ روم و از حسامت
زلزال به دامغان ببینم .
خاقانی .
ماه منجوق گوهر سلجوق
در ظلال حسام او زیبد.
خاقانی .
رخساره ٔ اسلام را به گلگونه ٔ نصرت جلا داده و پشت شرک به حسام انتقام شکسته . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
به گردن بر از جور دشمن حسام
به از شنعت خلق و جوش عوام .
سعدی (بوستان ).
|| تیزی شمشیر. جانب تیز شمشیر که بدان زنند. دم شمشیر. لب شمشیر. تیزی . || شب پیوسته باران .
- آب حسام ؛ کنایت از برق شمشیر. قدرت شمشیر :
زآب حسامش فلک رنگ برد چون زمین
ز آتش خشمش زمین دود شود چون فلک .
خاقانی .
- آخشیج حسام ؛ آتش شمشیر. قدرت هلاکت بار شمشیر :
عکسی ز آخشیج حسامش هوا گرفت
بالای سدره عنصر و ارکان نو نشست .
خاقانی .
- برق حسام ؛ قدرت شمشیر :
ثانی اسکندری آینه ٔ تو حسام
صیقل زنگار ظلم برق حسام تو باد.
خاقانی .
- برنده حسام ؛ حسام قاطع.شمشیر بران :
بحرب اهل ضلالت ز بهر کشتن جهل
سخن ترا چو برنده حسام باید کرد.
ناصرخسرو.
- جوهر حسام ؛ گوهر حسام :
مجذوم چون ترنج است ابرص چو سیم دشمن
کش جوهر حسامت معلوم کرده جوهر.
خاقانی .
- حسام برکشیدن ؛ شمشیر برهنه کردن :
احسان چرا کنی و تفضل بجای آنک
فردا بروز جنگ و جفا برکشی حسام .
ناصرخسرو.
- حسام کردن ؛ چیزی را بجای شمشیر وسیله ٔ اجرا قرار دادن :
گفتم گلوی دیو طبیعت توان برید
گفتا توان اگر ز شریعت کنی حسام .
خاقانی .
- حسام نیلگون ؛ شمشیر که از آهن تیره رنگ آب دیده سازند :
ای به حسام نیلگون یافته ملک یوسفی
بر در مصر قاهره کوفته کوس قاهری .
خاقانی .
- گوهرحسام ؛ جوهر حسام . آب حسام :
بل غرقه آب دریا در گوهر حسامش
بل آب زهره شیران در آتش قتالش .
خاقانی .
- هندوی حسام ، هندی حسام ؛ حسام هندی . شمشیرهای معروف . شمشیر هندی :
زان هندوی حسام که در هند عید ازوست
اران شکارگه شد و ایران مسخرش .
خاقانی .
بسی سر بریده به هندی حسام .
نظامی .
جستوجوی حسام در واژهنامههای دیگر
نگارش معنی دیگر برای حسام
بچه ها کسی جواب رو میدونه ؟