درباره سرگذشت یک رود انشا بنویسید ودر آن از زبان رود
مهدی
بچه ها کسی جواب رو میدونه ؟
ناشناس
سلام من رود هستم
درباره سرگذشت یک رود انشا بنویسید ودر آن از زبان رود را از سایت تکست لس دریافت کنید.
درباره سرگذشت یک رود انشا بنویسید و در آن از زبان رود مسئله آلودگی آب و راه های جلوگیری از آن را شرح دهید صفحه 31 مطالعات اجتماعی پنجم
درباره سرگذشت یک رود انشا بنویسید و در آن از زبان رود مسئله آلودگی آب و راه های جلوگیری از آن را شرح دهید صفحه 31 مطالعات اجتماعی پنجم را از این سایت دریافت کنید.
درباره سرگذشت یک رود انشا بنویسید و در آن از زبان رود مسئله آلودگی آب و راه های جلوگیری از آن را شرح دهید صفحه 31 مطالعات اجتماعی پنجم
دسته بندی : نکس لود مطالب سایت
نویسنده
سلام بچه ها لطفا زباله های کثیف و آلوده را در من رها نکنید شما ها به من نیاز دارید و اگر در من زباله بریزید دیگر ابی برای اشامیدن یا شستن دست و صورت نخواهید داشت و شهرتان بی آب خواهد شدآب مایه حیات است در مصرف آن صرفه جویی کنید
نویسنده
در طبیعت و رود آشغال نریزیم 🥺رها
نویسنده
در روزگار قدیم رودی به نام رود مقدس وجود داشت این رود در مسیر خود از نمک زار ها عبور می کرد .آب این رود خیلی گوارا بود و شهرت معروفی داشت یک روز که رود داشت از نمک زار ها عبور می کرد مقداری نمک همراه با اب وارد رود شد و اب رود شور شد وقتی که مردم خواستند از آن اب بنوشند متوجه شدند که آب شوره شده است دیگر کسی سراغ رود نرفت و رود هم تنها و خشک شد.
😑😑😑😐😐
واقعاً بی مزه بود نویسنده فاطمه روناک نمی دونم چه کوفتو زهرماری
نویسنده
از آب رود باید درست استفاده کرد چون یک روز ممکنه آب تمام شود
جواب فعالیت صفحه ۳۱ کتاب مطالعات اجتماعی پایه پنجم دبستان ابتدایی درباره سرگذشت یک رود انشا بنویسید و در آن از زبان رود مسئله آلودگی آب و راه های جلوگیری از آن را شرح دهید به زبان کودکانه از سایت نکس لود دریافت کنید.
جواب بچه ها در نظرات پایین سایت
مهدی : مقدمه : باران می بارید. قطرات باران کنار هم می نشستند و کم کم به رودی زیبا تبدیل می شدند.بدنه : آرام آرام چشم هایم را باز کردم وقت رفتن بود و دیگر ماندن جایز نبود. بار و بندیل را جمع کردم و راهی سفر شدم. از کوه جست و خیز کنان پایین رفتم. به صدای دلنشین پرندگان گوش دادم و گاهی با آنها همسفر شدم و سیرابشان کردم. گاهی سنگریزه ها را جابه جا کردم و آنها را به مقصد رساندم. گل ها و گیاهان را سیراب کردم و با شاپرک ها دوست شدم. رودخانه های دیگری را دیدم که از کنارم عبور می کردند گاهی با شتاب وگاهی به آرامی. گاهی با من هم صحبت می شدند و گاهی بی توجه به من عبور می کردند. بالاخره به مقصد رسیدم. ساحل دریا. چقدر بزرگ و زیبا بود. نگاهی به خود و دریا کردم و خود را به اغوش او سپردم.
نتیجه گیری : هر چیزی در زندگی به علت انجام ماموریتی خلق می شود و در راه انجام آن تلاش می کند و نهایتا پس از رسیدن به هدفش رهسپار نیستی می گردد. چه زیباست در این راه تلاش کنیم آنگونه باشیم که خداوند از ما راضی باشد.
فاطمه : اینبار سریعتر از قبل تبدیل به باران شدم، و بر روی کوهی ریختم. در انجا به علت سردی هوا منجمد شدم و باقی ماندم، فصل تابستان آمد و من دوباره به آب تبدیل شدم. حال که همینطور جاری هستم و به سمتی میروم که خود از آخر آن خبر ندارم. در طول این مسیر مقداری از من به زمین فرو میرود و مقداری مورد استفاده بقیه قرار میگیرد. اما من همچنان بزرگ و قوی هستم ! اینجا دیگر آخر مسیر است، من در پشت سدی که انسان ها ساخته اند گیر افتادم. احتمالا من برای مصارف خانگی به شهر انتقال داده میشوم. وقتی من را از لوله های کوچک و باریک به خانه ها انتقال میدهند بیشتر دلم برای آن زمان که آزاد بودم تنگ میشود، زیبایی های طبیعت را میدیدم و لذت میبردم. ولی اکنون من تکه تکه خواهم شد، بخشی از من به یخچال میرود، بخشی به داخل سماور، بخشی به فاضلاب!و شاید این پایان، هرچند پایانی که من دوست نداشتم پایان سرنوشت من باشد.روناک : ای آدم ها شاید روزی برسد که شما مجبور بشین ازاین اب آلوده بنوشید پس آب هارا آلوده نکنید ممنون می شوم.ناشناس : در آغاز قطره ای از قطره های بی نهایت باران بودم. ابر که تیره شد و باران به باریدن کرد و از آسمان چکیدم.نویسنده : بچها از اب درست استفاده کنید تا بعدن مجبور نشید از اب آلوده بنوشید. آب مایه ی حیاطه وکمبود آب خطر بزرگیه ایران عضو کشور های کم اب است.ایلیا : آب نعمت خدا هست ای بچه ها لطفا از آب درس استفاده کنید و ای بزرگان در نزدیکی رود ها کار خانه نسازید.نویسنده : من ابر بو دم یک روز باران بارید و من تبدیل به یک رود شدم رود از همه جا چرخید سنگ ها را با خود بردم به مقصد رساندم وبا گل ها اب دادم دنبال گنجشک ها رفتم و به یک اقیانوس رسیم خیلی بزرگ بود فکر نمی کردم به یک جایی برسم.نویسنده: سلام بچه ها من رود هستم لطفا در من اشغال نریزید من اب مورد نیاز شما هستم شما بامن حمام میکنید ظرف میریزید وحتی غذا بامن میپزید مسواک و دست شستن هم هستپس همیشه شکر گذاز خداوند مهربان باشید و مواظب من میدانیدکه بعضی از مردم در من اشغال های فاضلابشان را در من میریزند واشغال های خانه شان لطفا بچه ها هم به من وهم به محیط زیست اسیب نرسانید.نویسنده: بچه ها اب مایه حیاط ایت از ان خوب استفاده کنید و. روزی اب برشما نبود چه کار میکنید پس از اب خوب استفاده کنید.میخواهید جواب یا ادامه مطلب را ببینید ؟
بله خیر ناشناس 6 ماه قبل 0 عالی ناشناس 6 ماه قبل 0 نادتلادت هستی 6 ماه قبل -1 بدک نبود درسا 6 ماه قبل 5 تشکر باران احمدی 6 ماه قبل 2
بدنبود.ولی یکمی کامل تر بگویید
کیانا عبدالحسینی 6 ماه قبل 1 عالیه خیلی خوبه😊 1 آره عالی 😉 6 ماه قبل نه عالی نبود عطیه هاشمی 6 ماه قبل 3
عالی بودباتشکرازشما🙏🙏🙏
نویسنده 6 ماه قبل 0 عالی😀 نازنین 6 ماه قبل 2 عالی بود 2 مانی 6 ماه قبل
خوب بود ولی اشکالش کامل نبودنشه
نازی و یاسی 6 ماه قبل 1 خوب بود محنا 6 ماه قبل 3
من یکی ….. نمی توانم چیزی بگم 😵😖
0
بدک نبود نمره های 19گرفت فاطمه
6 ماه قبل
بدک نبود نمره های 19 گرفتم
0
به شما ربطی نداره اسمم چیه
6 ماه قبل
افتضاهههههههههـــــــــــــــــــــههههههههههخ (╯︵╰,) (╯︵╰,) (╯︵╰,) (╯︵╰,) (╯︵╰,) (╯︵╰,) (╯︵╰,) (╯︵╰,) (╯︵╰,) (╯︵╰,) (╯︵╰,) (╯︵╰,) (╯︵╰,) (╯︵╰,) (╯︵╰,) (╯︵╰,)
انشا در مورد سرگذشت یک رود از زبان خودش
انشا درباره سرگذشت یک رود از زبان خودش، انشا در مورد رودخانه، انشا از زبان یک رود الوده، درباره سرگذشت یک رود انشا بنویسید، انشا از زبان رود
انشا در مورد سرگذشت یک رود از زبان خودش
مهارت نوشتاری ارسال دیدگاه
انشا سرگذشت یک رود از زبان خودشانشا سرگذشت یک رود از زبان رود و آلودگیش
در دریای نیلگون و پهناور خوش بودم. پولکهای لیز و براق ماهی ها را نوازش میکردم. با باد موج می شدم و با آفتاب، بخار. تا این که از دریا دل کندم و به آسمان پیوستم و همچون پنبه حلاجی شده در آسمان پهناور گسترده شدم. باد مرا می راند تا به آسمان خشکی ها رساند. آنگاه مرا چنان کوبید که برق از سرم پرید و من غریدم و قطره قطره باریدم.
باریدم و باریدم. انگشتانم را به خاک کوبیدم. خاک را شکافتم و شکافتم و به اعماق فرو می رفتم و فرو می رفتم تا اینکه سرم خورد به سنگ، آنگاه سفره آبی شدم در زیر زمین و جریان داشتم و در حرکت بودم تا به شکافی رسیدم و بیرون جستم و چشمه شیرینی شدم تا از من بنوشند و زنده بمانند و حیات بیابند.
آنگاه جاری شدم و به تکاپو افتادم، رود شدم، رگهای حیات زمین شدم. حرکت میکردم و می رفتم شاد بودم ماهی های آزاد در آغوشم جست و خیز می کردند سنگها را قلقک میدادم، بوته های اطرافم را شاداب می کردم.
کودکان در دامنم آب تنی می کردند و گوسفندان و چهارپایان از آبم سیراب می شدند. چه لذت بخش بود حیات بخشیدن و تمیز کردن. هر کجا پا میگذاشتم پاک میکردم و زندگی می بخشیدم اما ناگهان حالم بد شد، خیلی بد؛ بد تر از آنکه فکرش را کنی، داشتم کم کم سیاه و بد بو میشدم، ماهی ها در آغوشم جان دادند و دیگر هیچ کس از من نمی نوشید .
دنبال این بودم که چه شده حالم چنین بد شده. دیدم این انسانهایی که من به آنها حیات می بخشم ، دارند زندگی را از من میگیرند ، این انسان هایی که برایشان پاکی به ارمغان می آورم آلوده ام می کنند. آنها لوله های فاضلاب را به سمت من هدایت کردند و فاضلاب بیمارستان ها و کارخانه ها و شهر ها را به خوردم دادند.
من دیگر رود نبودم. فاضلاب بودم که همه از من گریزان بودند. دوست داشتم فرار کنم از این آدم ها و خودم را برسانم به دریا تا دوباره زنده شوم پاک شوم زلال شوم، اما نه، اگر می رفتم به دریا، دریا چه می شد؟ آن هم آلوده می شد ، ماهی های دریا می مردند ، دریا می مرد.
نه پای رفتن داشتم نه دل ماندن. تا اینکه احساس کردم دارد حالم خوب می شود. سبک شده بودم. داشتم بالا می رفتم. بله آفتاب به دادم رسید. بر من آنقدر تابید تا بخار شدم و به آسمان رفتم.
از آن بالا زباله های بر جای مانده را دیدم که داشت زمین را خفه می کرد. دلم به حال زمین سوخت.
از آدمهای روی زمین دلخورم، دوست ندارم ببارم. دوست دارم همین بالا بمانم. اما چه می شود کرد دوستم زمین به من احتیاج دارد پس خواهم بارید.
پیشنهادی: انشای زیبا درباره گذر رودخانهانشا درباره سرگذشت یک رود از زبان خودش _ اختصاصی _ نویسنده: دانشچی
اشتراک گذاری: Telegram Email WhatsApp Copy Link Gmail LinkedIn
≡≡مطالب پیشنهادی≡≡≡≡≡≡≡≡
انشاء درباره ی فیل و فنجان انشا زیبا درباره ی صدای باران انشا در مورد همکاری در مدرسه انشا در مورد هواپیما انشا در مورد سفر به مناطق جنگلی انشا در مورد زندگی بدون تکنولوژی
انشاهای زیبا و ساده در مورد سرنوشت رودخانه از زبان خودش
انشا در مورد سرگذشت یک رود از زبان خودش، انشاهای زیبا و تخیلی ادبی و ساده در مورد سرنوشت رود و رودخانه ها از زبان خودشان با توصیف کامل
انشاهای زیبا و ساده در مورد سرنوشت رودخانه از زبان خودش
انشاهای زیبا و تخیلی ادبی و ساده در مورد سرنوشت رود و رودخانه ها از زبان خودشان با توصیف کامل
انشا درباره رودخانه از زبان خودش
دیشب خواب عجیبی دیدم، تنم سرد و روان بود، اثری از دست و پا و اجزای بدنم دیده نمی شد، به پهنای یک جاده گسترده شده بودم و به سرعت قطاری سریع السیر به پیش می رفتم، با صخره ها برخوردهای شدیدی داشتم اما همچنان زنده و درحرکت به مسیرم ادامه می دادم، گویا هیچ چیز قدرت مقابله با من را نداشت، هیچ چیز نمی توانست من را از حرکت بازدارد و تنها یک فکر در ذهنم بود، رفتن و رفتن ..
آری من رود شده بودم، رودی پر تلاطم و پر آب. در طول مسیرم چیزهای زیادی دیدم، حیواناتی که تشنگی خود را با من برطرف کردند، مزارعی که از من سیراب شدند، زنانی که لباس های شوهرانشان را در پاکی من شستشو دادند و کودکان پابرهنه ای که با تکان دادن پاهای عریان خود به شدت غلغلکم می دادند.
گاهی رودهای کوچک تر از من اجازه یکی شدن می خواستند و من با تواضع درخواست آن ها را قبول می کردم.
دیدم که چگونه برف های آب شده در من سرازیر می شدند و سنگ های عظیم توان مقابله با نیروی من را نداشتند و در نهایت از سر راهم کنار می رفتند.
من و دوستانم زیر آسمان آبی، در میان باران های سیل آسا، زیر انوار طلایی خورشید و در پرتو نور نقره ای رنگ مهتاب پیش می رفتیم و می دانستیم در نهایت به دریا خواهیم رسید و اما هیچیک تصوری از دریا نداشتیم.
درباره دریا افسانه های زیادی شنیده بودیم اما هیچیک تا به حال آن را ندیده بودیم، دریای آبی چه بود؟ و آیا ما را در آغوش خود می پذیرفت؟
رفتیم و رفتیم تا به نقطه ای رسیدیم که رودهای زیادی همچون ما به آن سرازیر می شدند، هیاهوی زیادی برپا بود، چیزی در عمق وجودم فریاد می زد دیگر “رفتن” تمام شده و ما به دریا “بودن” رسیده ایم و دریا چیزی نبود جز “ما” که به گرمی یکدیگر را در آغوش گرفته بودیم.
از خواب بیدار شدم … و از آن لحظه در این فکر هستم: آیا انسانی هستم که خواب رود شدن دیدم یا رودی که خواب انسان شدن می بینم؟!
انشا در مورد سرگذشت یک رود از زبان خودش
در آغاز قطره ای از قطره های بی نهایت باران بودم. ابر که تیره شد و باران شروع به باریدن کرد از آسمان چکیدم، رها و آزاد. کجا فرود آمدم؟ روی قطره های یک رود زیبا و خروشان.
قطره ای شدم از رود زیبا و سفر من آغاز شد، سفری طولانی و جذاب، به جاهایی سفر کردم که شاید کسی تا به حال نرفته باشد و چیزهایی دیدم که شاید کسی تا به حال ندیده باشد.
حالا رود بودم، از جنگل ها، کوهستان ها، دشت ها، روستاها و کنار مزارع می گذشتم و درختان را می دیدم که شکوفه می زنند، گل ها که شکوفا می شدند و گیاهان که با رسیدن من به آن جا جوانه می زدند.
حیوانات کنار من می آمدند و آب می نوشیدن، پرندگانی که در حال پرواز بودند وقتی مرا می دیدند روی زمین و کنار من می نشستند و آب می نوشیدند و آواز می خواندند و خاطراتشان را برای من هم تعریف می کردند. آن ها به سرزمین های دور رفته بودند و هر کدام از آن جا داستان های عجیبی با خود همراه داشتند هنوز همه ی آن قصه ها و خاطره ها را به یاد دارم.
در کنار روستاها، زنان و دختران کنار من می آمدند و لباس های رنگارنگ و زیبایشان را در آب جاری می شستند و در ظرف هایشان آب پر می کردند و به خانه های کاهگلی شان می بردند و اگر بین آن ها کسی غمگین بود با من درد دل می کرد، چون من راز آن ها را برای همیشه در دل پنهان می کردم.
نزدیک شهرها که می شدم انسان ها با خانواده هایشان می آمدند و کنارم بساط چای و ناهار پهن می کردند و کودکانشان آب بازی می کردند، فریاد می کشیدند و شاد بودند.
من شاد بودم چون همه مرا دوست داشتند، به هر جا که می رسیدم همه با دیدنم لبخند می زدند، از این که می توانستم دیگران را خوشحال کنم راضی و خوشنود بودم و این خوشحالی من تا زمانی که مراقبم باشید ادامه دارد.
برجامی مانم
سلام من رود هستم
بچه ها کسی جواب رو میدونه ؟
عالی است