این سایت سعی دارد سایت های برتر سراسر ایران را معرفی کند ما با نمایش دادن پیش نمایشی از سایت، کاربران را به دیدن کامل مطالب سایت های معرفی شده دعوت میکنیم فلذا هیچ لینک، عکس، و متنی از سایت های معرفی شده کپی نمیشود.

    مترادف جمع اول

    دسته بندی :
    1. نکس
    2. مطالب سایت

    مهدی

    بچه ها کسی جواب رو میدونه ؟

    مترادف جمع اول را از این سایت دریافت کنید.

    جست‌وجوی جمع

    جمع

    /jam'/

    معنی

    ۱. [جمع: جموع] جماعت؛ گروه؛ گروه مردم.

    ۲. (ریاضی) یکی از چهار عمل اصلی حساب که چند عدد را روی هم می‌نویسند و آن‌ها را به هم می‌افزایند.

    ۳. (اسم مصدر) قرار دادن دو یا چند چیز در کنار یکدیگر.

    ۴. (اسم مصدر) گرد آوردن؛ فراهم آوردن.

    ۵. (صفت) آسوده: حواسِ جمع.

    ۶. (صفت) در کنار یکدیگر.

    ۷. (صفت) (ادبی) در دستور زبان، ویژگی کلمه‌ای که بر بیش از دو شخص یا دو چیز دلالت کند و علامت آن در فارسی «ان» و «ها» است، مانندِ مردان، اسبان، دست‌ها، شمشیرها.

    ۸. (ادبی) در بدیع، آرایه‌ای که در آن شاعر دو چیز یا بیشتر را در یک صفت یا یک حالت جمع کند، مانندِ این شعر: همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت / وآنچه در خواب نشد چشم من و پروین است (سعدی: ۳۵۱).

    ⟨ جمع کردن (آوردن): (مصدر متعدی) جمع‌آوری‌ کردن؛ فراهم آوردن؛ گرد کردن.

    ⟨ جمع ‌بستن: (مصدر متعدی)

    ۱. (ادبی) در دستور زبان، کلمۀ مفرد را به‌صورت جمع درآوردن.

    ۲. (ریاضی) چند عدد را روی هم نوشتن و آن‌ها را به هم افزودن.

    ⟨ جمع سالم: در دستور زبان عربی، جمعی که در آن کلمۀ مفرد تغییر نکند و فقط علامت جمع به آن افزوده شود، مانند مسلمون.

    ⟨ جمع مکسر (غیرسالم): جمعی که با تغییر شکل کلمه حاصل می‌شود نه با افزودن علامت‌های جمع مانند رجال (جمع رجل) و رُسُل (جمع رسول).

    ⟨ جمع و تفریق: (ادبی) در بدیع، آن است که شاعر دو یا چند چیز را مشمول حکم واحد قرار دهد آنگاه با ذکر صفات متمایز میان آن‌ها جدایی قائل شود، مانند این شعر: منم امروز و تو انگشت‌نمای زن و مرد / من به شیرین‌سخنی، تو به ‌نکویی مشهور (سعدی۲: ۴۵۴).

    فرهنگ فارسی عمید

    مترادف و متضاد

    ۱. تجمع، جماعت، جمعیت، حزب، دسته، فرقه، گروه، مجمع

    ۲. زمره ۳. اضافه، علاوه ۴. عده، مجموع، همه ۵. گردآوری

    برابر فارسی

    رمن، فلنج، رایشگری، گروه، الفنج، چندگانه، روی هم

    فعل

    بن گذشته: جمع آمد بن حال: جمع آ

    دیکشنری

    aggregate, body, coterie, muster, pack, plural, society, total, totality

    نتایج بیشتر تنها برای کاربران ویژه

    جست‌وجوی دقیق

    جمع

    واژگان مترادف و متضاد

    ۱. تجمع، جماعت، جمعیت، حزب، دسته، فرقه، گروه، مجمع ۲. زمره ۳. اضافه، علاوه ۴. عده، مجموع، همه ۵. گردآوری

    جمع

    فرهنگ واژه‌های سره

    رمن، فلنج، رایشگری، گروه، الفنج، چندگانه، روی هم

    جمع

    فرهنگ فارسی معین

    (جَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) گرد کردن . 2 - فراهم کردن ، فراهم آوردن . 3 - آسوده (صفتی است برای خاطر): خاطرجمع . 4 - (اِ.) انجمن ، مجمع . 5 - گروه ، جمعیت . 6 - مجموع ، همه . 7 - یکی از چهار عمل اصلی و آن افزودن دو یا چند عدد است به یکدیگر. 8 - کلمه ...

    جمع

    لغت‌نامه دهخدا

    جمع. [ ج َ ] (ع اِ) رستاخیز. قیامت . (منتهی الارب ).- یوم الجمع ؛ روز قیامت . (از اقرب الموارد).- یوم ُ جمع ؛ روز عرفه . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).- ایام جمع ؛ ایام مِنی ̍. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).مزدلفه . (منتهی الارب ). || دقل و آن ...

    جمع

    لغت‌نامه دهخدا

    جمع. [ ج َ ] (ع مص ) گرد کردن . (فرهنگ فارسی معین ). گرد آوردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ضم ّ و تألیف کردن . (اقرب الموارد). فراهم کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || اسم واحد را جمع کردن . (منتهی الارب ). || جوان گردیدن : جمعت الجاریة الثیاب ؛ جو...

    جمع

    لغت‌نامه دهخدا

    جمع. [ ج ِ ] (ع اِ) دوشیزه . || همه . (منتهی الارب ). رجوع به جُمْع شود.

    جمع

    لغت‌نامه دهخدا

    جمع. [ ج ُ ] (ع اِ) مشت فراهم آورده . (منتهی الارب ). جمع الکف ؛ هنگامی است که مشت را جمع کنند، گفته میشود: ضربته بجُمع کفّی . (ازاقرب الموارد). || یک مشت از چیزی . (المنجد). ج ، اَجماع . || پنهان و مخفی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): امرهم بجمع...

    جمع

    لغت‌نامه دهخدا

    جمع. [ ج ُ م َ ] (ع اِ) ج ِ جَمْعاء. (منتهی الارب ). رجوع به جمعاء شود. || ج ِ جمعه ، بمعنی آدینه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به جمعه شود.

    جمع

    دیکشنری عربی به فارسی

    جمع , صيغه جمع , صورت جمع , جمعي

    جمع

    دیکشنری عربی به فارسی

    افزوده شدن , منتج گرديدن , تعلق گرفتن , انباشتن , جمع شده , جمع شونده , اندوختن , رويهم انباشتن , فراهم اوردن , گرداوردن , سوار کردن , جفت کردن , جمع شدن , گردامدن , انجمن کردن , ملا قات کردن

    جمع

    فرهنگ فارسی عمید

    (اسم) [عربی] jam' ۱. [جمع: جموع] جماعت؛ گروه؛ گروه مردم.۲. (ریاضی) یکی از چهار عمل اصلی حساب که چند عدد را روی هم می‌نویسند و آن‌ها را به هم می‌افزایند.۳. (اسم مصدر) قرار دادن دو یا چند چیز در کنار یکدیگر.۴. (اسم مصدر) گرد آوردن؛ فراهم آوردن.۵. (...

    جمع

    دیکشنری فارسی به عربی

    جمع , حکاية , طفل , مجموع

    جمع

    واژه‌نامه آزاد

    (پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران) جَم. ریشۀ اوستایی دارد. برای نمونه "انجمن" به پهلوی می شود "هَنجَمَن" که ریشۀ "جَم" را در خود دارد. یکی از چهار کُنِشِ بنیادینِ شمارش (چهار عمل اصلی حساب) که در آن دو یا چند شماره به هم افزوده می شوند. "جمع کردن" به...

    واژه‌های مشابه

    جَمَعَ

    فرهنگ واژگان قرآن

    جمع کرد-گرد آورد

    منبع مطلب : vajehyab.com

    معنی اول

    معنی واژهٔ اول در واژگان مترادف و متضاد به فارسی، انگلیسی و عربی از واژه‌یاب

    منبع مطلب : www.vajehyab.com

    میخواهید جواب یا ادامه مطلب را ببینید ؟
    مهدی 5 ماه قبل
    4

    بچه ها کسی جواب رو میدونه ؟

    برای پاسخ کلیک کنید