این سایت سعی دارد سایت های برتر سراسر ایران را معرفی کند ما با نمایش دادن پیش نمایشی از سایت، کاربران را به دیدن کامل مطالب سایت های معرفی شده دعوت میکنیم فلذا هیچ لینک، عکس، و متنی از سایت های معرفی شده کپی نمیشود.

    مخالف فراز کلاس پنجم

    دسته بندی :
    1. نکس
    2. مطالب سایت

    مهدی

    بچه ها کسی جواب رو میدونه ؟

    مخالف فراز کلاس پنجم را از این سایت دریافت کنید.

    فراز

    معنی فراز - معانی، لغت نامه دهخدا، فرهنگ اسم ها، فرهنگ معین و عمید، مترادف و متضاد و ... در فرهنگ لغت آبادیس - برای مشاهده کلیک کنید

    فراز

    /farAz/

    مترادف فراز: ارتفاع، اوج، بالا، بلندی، قله، جمله، عبارت، سربالایی، عرشه، باز، گشاده، بسته، مسدودمتضاد فراز: پستی، نشیب

    فارسی به انگلیسی

    closed or open, above, below, up, down, near, behind, top, summit, acclivity, anode, [word with opposite sets of meanings] open or closed, above or below, up or down, eminent, head, high, overhead, slope, supra-

    مترادف ها

    rise (اسم)

    فراز، پیشرفت، سربالایی، ترقی، صعود، طلوع، قیام، ترقی خیز

    ascendancy (اسم)

    فراز، تفوق، بالا، تعالی، استیلاء

    height (اسم)

    فراز، تکبر، ارتفاع، بلندی، عرشه، رفعت، علی، آسمان، ارتفاعات، جای مرتفع، در بحبوحه

    altitude (اسم)

    فراز، ارتفاع، بلندی، مقام رفیع

    ascendency (اسم)

    فراز، تفوق، بالا، تعالی، استیلاء

    ascent (اسم)

    فراز، سربالایی، ترقی، عروج، صعود، فرازروی

    loftiness (اسم) فراز، علی، علو open (صفت)

    فراز، صریح، دایر، باز، اشکار، روباز، بی ابر، مفتوح، ازاد، در معرض، رک گو، بی الایش، فاش، علنی، سرگشاده، گشوده، واریز نشده، بی پناه

    closed (صفت)

    محرمانه، فراز، مسدود، بسته، محصور

    above (حرف اضافه)

    مافوق، فوق، بالای، فراز، بالای سر

    فرهنگ اسم ها

    اسم: فراز (پسر، دختر) (فارسی) (تلفظ: farāz) (فارسی: فَراز) (انگلیسی: faraz) معنی: اوج، بلندی، ( به مجاز ) خوب، خوش، جای بلند، بلندترین بخش از جایی، باز، ( در قدیم ) ( به مجاز ) خوبی و خوشیِ حال و وضع، دارای وضع رو به بالا، دارای وضع روبه بالا و ( به مجاز ) خوب، بخش بالایی چیزی برچسب ها: اسم، اسم با ف، اسم پسر، اسم دختر، اسم فارسی

    لغت نامه دهخدا

    فراز. [ ف َ ] ( ص ) پهن شده و پخش گردیده. || سرکش ، اعم از مردم نافرمان و اسب سرکش. || بلندشونده و بالارونده. || بلند. ( برهان ).

    - به فراز شدن . فرازرفتن. رجوع بدین کلمات شود.

    || جمعآمده. ( برهان ). در این معنی بیشتر با فعل های آمدن ، آوردن ، شدن و گردیدن همراه آید. رجوع به ذیل ترکیبات آن شود. || گشاده و باز کرده شده. ( برهان ). باز. ( یادداشت بخط مؤلف ).

    ترکیب ها:

    - فرازآمدن . فرازشدن. فرازکردن. فرازگردیدن. فرازگشتن. در این معنی از اضداد است و بمعنی بسته نیزآید. رجوع بدین کلمات شود.

    || بسته. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) :

    زستن و مردنت یکی است مرا

    غلبکن در چه باز یا چه فراز.

    ابوشکور بلخی.

    تا پاک کردم از دل زنگار حرص و طمْع

    زی هر دری که روی نهم در فراز نیست.

    خسروانی.

    من و او هر دو به حجره در و می مونس ما

    باز کرده در شادی و در حجره فراز.

    فرخی.

    هریکی همچو نهنگی و ز بس جهل و طمع

    دهن علم فراز و دهن رشوت باز.

    ناصرخسرو.

    ره بیرون شد از عشقت ندانم

    در هر دوجهان گویی فراز است.

    انوری.

    خواه ظلَم پاش و خواه نور کزین پس

    دیده خاقانی از زمانه فراز است.

    خاقانی.

    غالب آمد خنده زن ، شد دراز

    جهد می کرد و نمی شد لب فراز.

    مولوی.

    در معرفت بر کسانی است باز

    که درهاست بر روی ایشان فراز.

    سعدی.

    در این معنی همواره با یک فعل ربطی یا یک رابطه همراه است. || ( نف مرخم ) بمعنی فروز باشد که از افروختن است. ( برهان ). در این معنی باید با کلمه ای چون «آتش » ترکیب شود، و در آن صورت مأخوذ از مصدر فرازیدن باشد، چه آتش فراز یعنی آتش فروز. ( یادداشت بخط مؤلف ). || ( اِ ) بلندی. ( برهان ). سربالایی. مقابل نشیب :

    شیب تو با فراز وفراز تو با نشیب

    فرزند آدمی به تو اندر به شیب و تیب.

    رودکی.

    زمین چون ستی بینی و آب رود

    بگیرد فراز و نیاید فرود.

    ابوشکور بلخی.

    که روزی فراز است و روزی نشیب

    گهی شاد دارد گهی بانهیب.

    فردوسی.

    که هر کس که دید آن دوال و رکیب

    نپیچد دل اندر فراز و نشیب.

    فردوسی.

    نشیبهاش چو چنگال های شیر درشت

    بیشتر بخوانید ...

    فرهنگ فارسی

    ( اسم ) جمله عبارت . توضیح احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است .

    فرهنگ معین

    (فَ ) [ په . ] ۱ - (اِ. ) بلندی ، اوج . ۲ - سربالایی . ۳ - (ص . ) باز، گشاده . ۴ - بسته . ۵ - جمع . ۶ - (ق . )کنار، نزد، پیش . ۷ - نخست ، ازل .

    ( ~ . ) [ فر. ] (اِ. ) جمله ، عبارت .

    فرهنگ عمید

    ۱. بالا. ۲. بلندی.

    ۳. [مقابلِ نشیب] سربالایی: آرزومند کعبه را شرط ا ست / که تحمل کند نشیب و فراز (سعدی۲: ۴۵۸ ).

    ۴. [قدیمی] جمع، فراهم.

    ۵. [قدیمی] کنار. ۶. [قدیمی] نزدیک.

    ۷. (بن مضارع فراختن و فراشتن و فرازیدن ) = افراشتن

    ۸. [مقابلِ بسته] [قدیمی] باز.

    ۹. [مقابلِ گشوده] [قدیمی] بسته. دیده ز عیب دگران کن فراز / صورت خود بین و در او عیب ساز (نظامی۱: ۶۵ ).

    ۱۰. [قدیمی] نزد، پیش. &delta، در معنای ۸ و ۹ از اضداد است.

    * فراز آوردن: (مصدر متعدی ) [قدیمی]

    ۱. فراهم آوردن، گرد کردن.

    ۲. پیش آوردن: نوبهار آمد و آورد گل تازه فراز / می خوش بوی فراز آور و بربط بنواز (منوچهری: ۵۱ ).

    * فراز آمدن: (مصدر لازم ) [قدیمی]

    ۱. رسیدن. ۲. نزدیک شدن. ۳. پیش آمدن. ۴. بازآمدن.

    ۵. پدید شدن: به خسته درگذری صحّتش فراز آید / به مرده درنگری زندگی ز سر گیرد (سعدی۲: ۳۹۸ ).

    جمله، عبارت، کلام.

    فرهنگستان زبان و ادب

    {rising action} [هنرهای نمایشی] بخشی از پِی رنگ که با رخدادی هیجان انگیز آغاز می شود و به سمت نقطۀ اوج پیش می رود

    فارسی به عربی

    ارتفاع , صعود , غرفة علویة , مستوی عالی , وسام

    پیشنهاد کاربران

    1. بلندی، بلندا، اوج، مانند بر فراز آسمان ها

    2. گزیده یا بخشی از یک متن، مانند فرازی از نهج البلاغه ( در این معنا، این واژه فارسی نیست بلکه همان عبارت phrase در انگلیسی است )

    فراز به معنی سربلند

    نام پسر من فرازه به معنای صعود و بلندی من خیلی دوسش دارم در عین زیبایی خیلی هم کمه اسمی نیست که به وفور باشه

    بلند، برپا، استوار

    "فراز" در برابر واژه تازی "عبارت"

    منبع : abadis.ir

    جست‌وجوی فراز

    نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید.

    جست‌وجوی بیشتر

    فراز گردیدن

    لغت‌نامه دهخدا

    فراز گردیدن . [ ف َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) بسته شدن : فراشو چو بینی در صلح بازکه ناگه در توبه گردد فراز. سعدی .رجوع به فراز شدن و فراشدن وفراز شود.

    فراز گشتن

    لغت‌نامه دهخدا

    فراز گشتن . [ ف َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) فراز گردیدن . فراز شدن . فراز آمدن . بسته شدن : چون کشته ببینیم ، دو لب گشته فرازاز جان تهی این قالب فرسوده به آز،بر بالینم نشین و میگوی به نازکای من تو بکشته و پشیمان شده باز! رودکی .رجوع به فراز گردیدن و فراز ...

    گردن فراز

    فرهنگ فارسی عمید

    (صفت) ‹گردن‌افراز› [قدیمی، مجاز] gardanfarāz ۱. سربلند.۲. خودپسند؛ متکبر.

    فراز آمدن

    فرهنگ فارسی معین

    ( ~ . مَ دَ) (مص ل .) 1 - نزدیک شدن . 2 - رسیدن ، دسترسی پیدا کردن . 3 - وارد شدن . 4 - بر شدن ، بالا رفتن . 5 - بسته شدن . 6 - پدید آمدن .

    فراز آوردن

    فرهنگ فارسی معین

    ( ~ . وَ یا وُ دَ) (مص م .) 1 - آوردن ، پیش آوردن . 2 - یافتن ، به دست آوردن . 3 - فراهم آوردن ، گرد کردن .

    فراز بردن

    فرهنگ فارسی معین

    (فَ . بُ دَ) (مص م .) نزدیک بردن ، پیش بردن .

    فراز بستن

    فرهنگ فارسی معین

    ( ~ . بَ تَ) (مص م .) بستن .

    فراز دادن

    فرهنگ فارسی معین

    ( ~ . دَ) (مص م .) پس دادن .

    فراز داشتن

    فرهنگ فارسی معین

    ( ~ . تَ)(مص م .)1 - پیش آوردن ، نزدیک ساختن . 2 - پایین آوردن . 3 - در برابر چیزی نگه داشتن .

    فراز رسیدن

    فرهنگ فارسی معین

    ( ~ . رَ یا رِ دَ)(مص ل .) 1 - ر سیدن ، نزدیک شدن . 2 - درآمدن ، داخل شدن . 3 - فراهم آمدن ، پیدا شدن .

    فراز رفتن

    فرهنگ فارسی معین

    ( ~ . رَ تَ) (مص ل .) نزدیک رفتن .

    فراز شدن

    فرهنگ فارسی معین

    ( ~ . شُ دَ) (مص ل .) 1 - نزدیک شدن . 2 - گشوده شدن . 3 - بسته شدن . 4 - برخاستن . 5 - داخل شدن . 6 - پیش رفتن .

    فراز کردن

    فرهنگ فارسی معین

    ( ~ . کَ دَ) (مص م .) 1 - باز کردن . 2 - بستن . 3 - نزدیک کردن . 4 - پیش آوردن ، پیش بردن . 5 - ساختن .

    فراز کشیدن

    فرهنگ فارسی معین

    ( ~ . کِ دَ) (مص م .) 1 - پیش کشیدن ، به سوی خود کشیدن . 2 - بیرون کشیدن .

    فراز گرفتن

    فرهنگ فارسی معین

    ( ~ . گِ رِ تَ) (مص م .) پس گرفتن ، باز گرفتن .

    نتایج بیشتر

    منبع : www.vajehyab.com

    میخواهید جواب یا ادامه مطلب را ببینید ؟
    مهدی 10 ماه قبل
    4

    بچه ها کسی جواب رو میدونه ؟

    برای پاسخ کلیک کنید