همسر دکتر شهریاری
مهدی
بچه ها کسی جواب رو میدونه ؟
همسر دکتر شهریاری را از این سایت دریافت کنید.
ماجرای خواستگاری شهید شهریاری از همسرش/ آغاز زندگی مشترک دانشمند ایرانی در خوابگاه دانشجویی
همسر شهید شهریاری با بیان خاطراتی به شرح ویژگیها و روحیات اخلاقی همسرش پرداخت.
همسر شهید هستهای روایت کرد؛
ماجرای خواستگاری شهید شهریاری از همسرش/ آغاز زندگی مشترک دانشمند ایرانی در خوابگاه دانشجویی
همسر شهید شهریاری با بیان خاطراتی به شرح ویژگیها و روحیات اخلاقی همسرش پرداخت.
کد خبر: ۴۹۲۰۶۲
تاریخ انتشار: ۱۰ آذر ۱۴۰۰ - ۰۴:۳۱ - 01December 2021
به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، بهجت قاسمی عضو هیئت علمی دانشکده هستهای دانشگاه شهید بهشتی و همسر شهید مجید شهریاری، دانشمند هستهای کشورمان است که هشتم آذر سال ۱۳۸۹ مورد ترور عوامل موساد در تهران قرار گرفت. در این حادثه همسر شهید شهریاری نیز او را همراهی میکرد و حضور او در ماشینی که مورد حمله قرار گرفت، باعث مجروحیت شدیدش شد.
همسر شهید شهریاری که خود نیز دانشجوی فیزیک در دانشگاه صنعتی اصفهان و دانشگاه پلی تکنیک و شریف تهران بود در دوران دانشجویی با شهید شهریاری آشنا شد و با وی ازدواج کرد. ماجرای آشنایی و ازدواج او با شهید شهریاری در ماجرایی از زبان بهجت قاسمی در ادامه آمده است.
ورای باورهایم بود که شهید شهریاری به من پیشنهاد ازدواج دهد. آن زمان که مجرد بودم، سعی میکردم سنم را بزرگتر بگویم. شهید شهریاری نزدیک دو سال از من کوچتر بود و همیشه دوست داشتم همسرم ۱۰ سال از من بزرگتر باشد که بتوانم رویش حساب کنم، اما اعتراف میکنم نجابت، متانت و سر به زیری او آنقدر مشهود بود که به عنوان یک انسان و همدانشگاهی برایش احترام زیادی قائل بودم.
من سال آخر ارشد بودم و ایشان فارغ التحصیل شده بود و بدون کنکور، دوره دکتری امیرکبیر را شروع کرد. از آنجا که فعالیتهای فرهنگی زیادی داشتم گاهی برای معرفی و وصلت دانشجوها اقدام میکردم روی همین حساب چندباری اتفاقی به آقای شهریاری هم گفتم شما نمیخواهید سر و سامان بگیرید؟ من دوستان زیادی داشتم و میتوانستم معرفی کنم. گفتند گرفتار کار و درس هستم، گفتم شما جوانید بهتر است در جوانی زودتر ازدواج کنید، حالا خودم مجرد بودم، یکبار گفت مگر شما چند سالتان هست؟ گفتم خیلی از شما بزرگترم، واقعا حسم این بود که خیلی از من کوچکتر است. آن موقع بود که سنش را مطرح کرد و گفت متولد ۴۵ است من هم گفتم خب حالا حالا مانده تا به سن ما برسید.
یکی از دوستانی که در اصفهان هم کلاس بودیم مهندسی امیرکبیر قبول شد و شاگرد مهندس شهریاری شد. صمیمیت زیادی با این دوستم داشتم، یکبار تماس گرفت و گفت وسط هفته میخواهد به منزلمان بیاید، دوستم آمد و دیدم صغری و کبری میچیند، معلوم بود میخواهد حرفی بزند، اما تعلل میکند. تا اینکه آخر سر پیشنهاد شهید شهریاری برای خواستگاری از من را مطرح کرد. باورم نمیشد، خیلی جا خوردم گفتم ایشان که خیلی بچه هستند، گفت به هر حال این پیغام را داده. اولش خیلی برایم غیرقابل هضم بود، اما مدتی بعد وارد مرحله فکر کردن شدم.
آنقدر با ایمان بود. این ایمان از رفتار و نگاه و حرکاتش تراوش میکرد و احساس میکردم مراقب صحبت و نگاه کردن و رفتارش است و این نشات گرفته از خلوص ایمانیاش بود.
اولین قرار را مقابل دانشگاه شریف در پارکی گذاشتیم. تمام حرفهای زندگی را در آن دو ساعت زدیم و به این دلیل طولانی نشد که آشنایی اولیه را در دانشگاه شریف و پلی تکنیک داشتیم. راجع به نماز و تدین و اینها سوالی نداشتیم. گفتم من صداقت در زندگی برایم مهم است. ایشان گفت دوست دارم جوری زندگی کنم که برای حل مشکل به کسی مراجعه نکنیم و برعکس اگر کسی مشکلی داشت به ما مراجعه کند که واقعا زندگیم اینطور بود. نمیگویم مشکل نداشتیم، قطعا مسائلی پیش آمده، چون از فرهنگ و زبان و در مجموع دو انسان متفاوت بودیم، اما پیش نیامد بخواهیم به شخص ثالثی مراجعه کنیم. در آن دو ساعت همه چیز تمام شد و جوابم مشخص بود. قرار شد با خانواده به منزل ما بیایند که با مادرشان آمدند و در خانه بنایی داشتیم به خانه خواهرم رفتیم. از خانواده من هم مادر و خواهر و برادر بزرگم بودند.
سه ماه نامزد بودیم و دوره خوبی برای شناخت بود. عروسی را در سالن سلف سرویس دانشگاه گرفتیم. خانم آقا را هم جدا کردیم. من ۲۷ سالم بود و او ۲۳ سالش. با لباس عروس به خوابگاه رفتم و زندگی ساده و بی تکلفمان را شروع کردیم. یک سویت خوابگاهی بود اتاقی ۱۲ متری بود حتی میز نداشتیم. دکتر دو پایه برای طاقچه زده بود که آینه و شمعدان و وسایلم را روی آن گذاشته بودم. شروع کردیم زندگی را و همه چیز به سادهترین شکل آغاز شد.
شاخه گلهای فراموش نشدنیتا عمر دارم شاخههای گل مریم را که همراه با یک دنیا محبت و پشت گرمی به من هدیه میداد فراموش نمیکنم. هر زمان چند روز ماموریت میرفت واقعا حالم خراب میشد و گریه میکردم. وابستگی ما بهم خیلی زیاد بود.
راه گم کردیخیلی وقتها که بر اثر فشار فعالیتها شب دیر به منزل میآمد، به شوخی میگفتم: «راه گم کردی! چه عجب این طرف ها!» متواضعانه میگفت شرمندهام.
رعایت اهل منزل را زیاد میکرد. خیلی مقید بود که در مناسبتها حتماً هدیهای برای اعضای خانواده بگیرد؛ حتی اگر یک شاخه گل بود.
با بچهها بسیار دوست بود. دوستی صمیمی و واقعی و تا حد امکان زمانی را به آنها اختصاص میداد. بچهها به این وقت شبانه عادت کرده بودند. وقتی ساعت مقرر میرسید، دخترم بهانه حضورش را میگرفت. با پسرم محسن بازیهای مردانه میکرد؛ بدون این که ملاحظه بچگی یا توان جسمی او را بکند. به جد کشتی میگرفت و این مایه غرور محسن بود.
انتهای پیام/ ۱۴۱
همسر شهید شهریاری: بهمحض شنیدن خبر ترور « دکتر فخریزاده»، خودم را به همسرش رساندم
بعد از ترور همسرم شهید «مجید شهریاری»، اولین شخصی که خودش را به ما رساند دکتر «محسن فخری زاده»، بود و بنده هم بهمحض شنیدن خبر ترور «دکتر فخریزاده»، خودم را به همسرش رساندم.
همسر شهید شهریاری: بهمحض شنیدن خبر ترور « دکتر فخریزاده»، خودم را به همسرش رساندم
بعد از ترور همسرم شهید «مجید شهریاری»، اولین شخصی که خودش را به ما رساند دکتر «محسن فخری زاده»، بود و بنده هم بهمحض شنیدن خبر ترور «دکتر فخریزاده»، خودم را به همسرش رساندم.
پایگاه بصیرت
بعدازظهر روز جمعه خبر ترور دانشمند هستهای «محسن فخری زاده» مثل بمب صدا کرد؛ اگرچه همه مردم ایران در شوک شهادت دانشمند هستهای فرو رفته بودند؛ اما این غم و این حس و حال برای همسران و خانوادههای شهدای هستهای که سالها پیش این داغ را تجربه کرده بودند، حال و هوای دیگری داشت.
خانوادههای شهید «مسعود علی محمدی»، شهید «داریوش رضایینژاد»، شهید «مصطفی احمدی روشن» و ... با شنیدن خبر ترور شهید «محسن فخری زاده» انگار بار دیگر خبر ترور همسرانشان را با همه وجود و جزئیات به خاطر آورده بودند و غم تازهشان، تازهتر شده بود.
اما در این بین حال و هوای همسر شهید دکتر «مجید شهریاری» طور دیگری بود. او در روز هفتم آذرماه داشت خودش را برای سالگرد ۱۰ سالگی شهادت همسرش آماده میکرد که خبر شهادت دانشمند شهید فخری زاده را شنید.
دکتر «بهجت قاسمی» همسر شهید مجید شهریاری میگوید: «هیچوقت یادم نمیرود اولین شخصی که بعد از ترور و شهادت همسرم خودش را به ما رساند. شهید محسن فخری زاده بود. حتی تا چندین جلسه همسر ایشان برای دلداری به خانهمان میآمد و کنار دل دردمند ما مینشست. حالا با شنیدن خبر ترور با خودم فکر میکردم که چه قصه مشترکی داریم من و خانم شهید فخری زاده! ما در لحظه شهادت همسرانمان اولین شاهد ماجرا بودیم و چه سرنوشت همسانی برای ما پیشآمده بود».
دکتر قاسمی میرود در خاطرات سخت گذشته و ادامه میدهد: «هیچوقت یادم نمیرود در روزهایی که همسر شهید فخری زاده ممنوعیت رفتوآمد امنیتی داشتند؛ کنارمان ماندند تا تنها نباشیم و بهحق دلداریشان آراممان میکرد. حضورشان یادآور همه آرمانها و اهداف خانوادههای هستهای بود. آن روزها به دلیل شرایط امنیتی کمتر خانوادههای پژوهشگران هستهای با یکدیگر رفتوآمد میکردند؛ اما دکتر شهریاری استاد دانشگاه بود و شهید فخری زاده پروژههای وزارت دفاع را پیش میبرد و هر دور ارتباط تنگاتنگ کاری با یکدیگر داشتند.
همسر دکتر شهریاری نفس تازه میکند و اضافه میکند: «در تمام این ۱۰ سال هرگاه مشکلات امنیتی برای خانوادههای شهدای هستهای پیش میآمد، اولین شخصی را که در جریان میگذاشتیم شهید محسن فخری زاده بود. او با تمام مشغلههایی که داشت همچون برادری بزرگ کنار همه خانوادههای شهدای هستهای بودند».
قاسمی میگوید: «بهمحض اینکه خبر را شنیدم همه اتفاقاتی که در لحظه ترور دکتر شهریاری برایم رخداده بود برای چند هزارمین بار در ذهنم تکرار شد این اتفاق برای من بسیار شوکه کننده بود بهخصوص اینکه در روزهای سالگرد همسرم این اتفاق افتاد. حس کردم بهترین کاری که میتوانم انجام دهم حضور در کنار همسر ایشان و خانوادهشان است. خودم را بهسرعت به بیمارستان رساندم تا بتوانم لحظهای در کنار ایشان باشم.
همراهی همسر شهید فخری زاده را فراموش نخواهم کرد. من که این لحظهها را تجربه کرده بودم خوب میدانستم علاوه بر دلداری و حمایت اقوام و فامیل کسانی که غم مشترک دارند بهتر میتوانند یکدیگر را درک و دل یکدیگر را آرام کنند. وقتی به همسر شهید فخری زاده رسیدم فقط به او گفتم: «شما هم به جرگه ما پیوستید. حالا ما همدردیم و باید این روزها را تاب بیاوریم».
بهجت قاسمی لحظاتی را به سکوت میگذارند مثلاینکه خاطرات خودش زنده شده باشد و میگوید: «راستش دقایق اول ترور برای همه همسران بسیار شوکه کننده است؛ اما ما خودمان را برای این روزها آماده کرده بودیم. هرچه همسرانمان بیشتر در دانش پیش میرفتند انگار ما همدلمان را آمادهتر میکردیم. همه اینها را همسر شهید فخری زاده خوب میدانست. همسران مردان پژوهشگر و دانشمندان هستهای یاد گرفتهاند مثل همسرانشان طور دیگری زندگی کنند و خودشان را برای روزهای سخت آماده کنند؛ ما در زندگیهایمان یاد گرفتهایم هرلحظه منتظر یک اتفاق باشیم.
همسر دکتر مجید شهریاری با اشاره به پیشرفتهای خطیری که در سالهای اخیر شاهد آن بودهایم میگوید: «هرچند سالها طول میکشد شخصیتی مثل دانشمند شهید محسن فخری زاده تربیت شود؛ اما ما خانوادهای شهید هستهای مطمئن هستیم آنقدر جوانهای باانگیزه داریم که میتوانند راه علمی این شهدا را ادامه دهند».
منبع: خبرگزاری فارس
بچه ها کسی جواب رو میدونه ؟