وصیت نامه کوتاه شهید حججی
مهدی
بچه ها کسی جواب رو میدونه ؟
وصیت نامه کوتاه شهید حججی را از این سایت دریافت کنید.
گزیده ای از وصیت نامه شهیدمحسن حججی
شهید محسن حججی که پس از ۲ روز اسارت به دست نیروهای تکفیری داعش به شهادت رسید، حرفهای ناگفته خود را در وصیتنامهاش نوشته و این وصیتنامه هماکنون به دست تمام ملت ایران رسیده است.
گزیده ای از وصیت نامه شهیدمحسن حججی
سایت خوان ۱۳۹۶/۰۵/۲۱ ۱۴:۲۱ ۳۲۴۵۸۴۷
شهید محسن حججی که پس از ۲ روز اسارت به دست نیروهای تکفیری داعش به شهادت رسید، حرفهای ناگفته خود را در وصیتنامهاش نوشته و این وصیتنامه هماکنون به دست تمام ملت ایران رسیده است.
به گزارش تسنیم ، شهید محسن حججی متولد ۲۱ تیرماه ۱۳۷۰ در شهرستان نجفآباد است که سال ۱۳۸۵ وارد فعالیتهای فرهنگی شد و در سال ۱۳۹۱ ازدواج کرد، ثمر ازدواج وی پسری به نام علی است که یک و نیم سال دارد. روز دوشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۶ به اسارت دشمن درآمد و در روز چهارشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۶ در سوریه به درجه رفیع شهادت نائل شد.
وصیتنامه شهید محسن حججی را با هم میخوانیم:
حالا که دستهایم بسته است مینویسم نه با قلم که با نگاه و نه با جوهر که با خون، رو به دوربین ایستادهام و ایستادهام رو به همه شما، روبه رفقا، رو به خانوادهام، روبه رهبر عزیزم و رو به حرم. حرامزادهای خنجر به دست است و دوست دارد که من بترسم و حالا که اینجا در این خیمهگاهم هیچ ترسی در من نیست. تصویرم را ببرید پیشکش رهبر عزیز و امامم سید علی خامنهای و فرماندهام حاج قاسم و به رهبرم بگویید که اگر در بین مردمان زمان خودت و کلامت غریبید ما اینجا برای اجرای فرمان شما آمدهایم و آماده تا سرمان برود و سر شما سلامت باشد.
آسمان اینجا شبیه هیچجا نیست حتی آسمان روستای دورک و وزوه که در اردوی جهادی دیدهام یا آسمان بیابانهای سالهای خدمتم، اینجا بوی دود و خون میآید. کمکم انگار لحظه دیدار است ولی این لحظههای آخر که حرامیان دورهام کردهاند میخواهم قصه بگویم و قصه که میگویم کمی دلم هوایی علی کوچولویم میشود ولی خدا وعده داده که جای شهید را برای خانوادهاش پر میکند، اما حتما قصهام را برای علی وقتی بزرگ شد بخوانید.
قصه کودکیام که با پدرم در روضههای مولا ابا عبدالله الحسین(ع) شرکت میکردم، قصه لرزش شانههای پدر و من که نمیدانستم برای چیست. پدرم با اینکه کارگری ساده بود همیشه از خاطرات حضورش در دفاع مقدس میگفت و توصیه میکرد:
«پسرم دفاع مقدس و رشادت و مجاهدت برای اسلام و دین هیچ وقت تمامشدنی نیست و تا دنیا هست مبارزه بین حق و باطل هم خواهد بود انشاالله روزی هم نوبت تو خواهد شد».
دوران کودکی و مادری که کلید رفتنم به قتلگاه در دستان اوست و او بود که اجازه داد. مادرم همیشه میگفت تو را محسن نام گذاشتم به یاد محسن سقط شده خانم حضرت زهرا(س). مادر جان، اولین باری که به سوریه اعزام شدم دریچههای بزرگی بهرویم باز شد اما نمیدانم اشکال کارم چه بود که خداوند مرا نخرید.
بازگشتم و چهل هفته به جمکران رفتم و از خداوند طلب باز شدن مسیر پروازم را کردم. تا اینکه یک روز فهمیدم مشکل رضایت مادر است. تصمیم گرفتم و آمدم به دست و پای تو افتادم و التماست کردم و گفتم مگر خودت مرا وقف و نذر خانم فاطمه زهرا(س) نکردی و نامم را محسن نگذاشتی، مادر جان حرم خانم زینب(س) در خطر است اجازه بده بروم. مادرم.... نکند لحظهای شک کنی به رضایتت که من شفاعت کنندهات خواهم بود و اگر در دنیا عصای دستت نشدم در عقبی نزد حضرت زهرا (س) سرم را بدست بگیر و سرفراز باش چون اموهب.
مادر یادت هست سالهای کودکی و مدرسه، پس از دبستان و مقاطع تحصیلی و بالاتر، همیشه احساس میکردم گمشدهای دارم و اینقدر به مادرمان حضرت زهرا(س) متوسل شدم تا در سال ۱۳۸۵ و اوج جوانی مسیری را برایم روشن کردند و آن مسیر آشنایی با شهید کاظمی و حضور در موسسهای تربیتی فرهنگی به همین نام بود.
همان سالها بود که مسیر زندگیم را پیدا کردم و حاج احمد کاظمی شد الگوی زندگی و یار لحظه لحظه زندگی من، خیلی زود حاج احمد دستم را گرفت و با شرکت در اردوهای جهادی، هیئت، کار فرهنگی و مطالعه و کتابخوانی رشد کردم. انگار حاج احمد دستم را گرفت و ره صد ساله را بهسرعت پیمودم. سربازی و خدمت در مناطقی دور افتاده را انتخاب کردم و تو مادر ببخش که آن روزها مثل همیشه چقدر نگرانم بودی.
و ازدواج که آرزوی شما بود. با دختری که به واسطه شهدا با او آشنا شدم و خدا را شاکرم که حاج احمد از دختران پاکدامنش نصیبم کرده است. همنام حضرت زهرا(س) و از خانوادهای که بهشرط اینکه بهدلیل نداشتن فرزند پسر برایشان فرزند خوب و با ایمانی باشم دختر مومن و پاکدامنشان را با مهریهای ساده به عقدم در آوردند و من هم تنها خواستهام از ایشان مهیاکردن زندگی برای رسیدن به سعادت و شهادت بود و با کمکِ هم، زندگی مهدوی را تشکیل دادیم. خانوادهای که در روزهای نبودنم و جهادم همسر و فرزندم را در سایه محبتشان گرفتند و من دلم قرص بود که همسر و فرزندم جز غم دوری و دلتنگی غمی نداشته باشند. همین جا بود که احساس کردم یکی از راههای رسیدن به خداوند متعال و قرار گرفتن در مسیر اسلام و انقلاب عضویت در سپاه است و همین جا بود که باز حاج احمد کمکم کرد و لیاقت پوشیدن لباس سبز پاسداری را نصیبم کرد.
و همسرم و همسرم... میدانم و میبینم دست حضرت زینب (س) که قلب آشوبت را آرام میکند، همسرم شفاعتی که همسر وهب از مولا اباعبدالله شرط اجازه میدان رفتن وهب گذاشت طلب تو. خاطرات مشترکمان دلبستگی نمیآورد برایم، بلکه مطمئنم میکند که محکمتر به قتلگاه قدم بگذارم چون تو استوارتر از همیشه علی عزیزمان را بزرگ خواهی کرد و منتظر باش که در ظهور حضرت حجت به اقتدای پدر سربازی کند.
حالا انگار سبکتر از همیشهام و خنجر روی بازویم نیست و شاید بوی خون است که میآید، بوی مجلس هیئت موسسه و شبهای قدر و یاد حاج حسین بخیر که گفت موسسه خون میخواهد و این قطرهها که بر خنجر میغلطد ارزانی حاج احمدی که مسیر شیبالخضیب شدنم را هموار کرد.
خدالتریب شدنم را از مسجد فاطمه الزهرای دورک شروع کردم و به خاک آلودم تمام جسمم را تا برای مردمی که عاشق مولایند مسجد بسازیم. روی زمینی نیستم که میبینید، ملائک صف به صفند کاش همه چیز واقعی بود درد پهلویم کاش ساکت نمیشد و حالا منتظر روضه قتلگاهم، حتما سخت است برایتان خواندن ولی برای من نور سید و سالار شهیدان دشت را روشن کرده است.
اینجا رضا برضاک را میخواهم زمزمه کنم. انگار پوست دستم را بین دو انگشت فشردند و من مولای بیسر را میبینم که هم دوش زینب آمدهاند و بوی یاس و خون در آمیخته هستم. حرامیان در شعلههای شرارت میسوزند و من بدن بیپیکرم را میگذارم برای گمنامی برای خاک زمین.
بخش سایتخوان، صرفا بازتابدهنده اخبار رسانههای رسمی کشور است.
منبع مطلب : donya-e-eqtesad.com
وصیت نامه شهید حججی
وصیت شهید حججی : از ولایت فقیه غافل نشوید و بدانید من به یقین رسیدم که امام خامنهای نائب بر حق امام زمان است.
گشت و گذار سایبری
وصیت نامه شهید حججی
وصیت شهید حججی : از ولایت فقیه غافل نشوید و بدانید من به یقین رسیدم که امام خامنهای نائب بر حق امام زمان است.
به گزارش سرویس فضای مجازی خبرگزاری صدا و سیما؛ شهید مدافع حرم محسن حججی روز چهارشنبه با حضور پر شور مردم در تهران تشییع و سپس به اصفهان انتقال داده شده و روز پنجشنبه در شهر نجف آباد تشییع و تدفین شوند. در زیر وصیت نامه شهید محسن حججی همراه با دست نوشته اش را می خوانید.
وصیت نامه شهید حججی
وصیت نامه شهید حججی
وصیت نامه شهید حججی
وصیت نامه شهید حججی
وصیت نامه شهید حججی
وصیت نامه شهید حججی
وصیت نامه شهید حججی
وصیت نامه شهید حججی
وصیت نامه شهید حججی
وصیت نامه شهید حججی
وصیت نامه شهید حججی
وصیت نامه شهید حججی
قسمت اول وصیت نامه شهید محسن حججى
برای بانوی صبر
السلام ای بانوی سلطان عشق
السلام ای بانوی صبر دمشق
زیبنبِ دنیا و عقبیِ علی
شرح مدح لافتی الا علی
در مسیر شام غوغا کرده ایی
شهر را آشوب برپا کرده ایی
خطبه خواندی از غریبی حسین
زنده کردی کربلا در عالمیین
گر نبودی کربلایی هم نبود
گریه و شور و نوایی هم نبود
رنج هایی ست فراوان دیده ایی
خیمه ها، غارت، سواران دیده ایی
دیده بودی، حلق و چشم و حرمله
گریه کردی پا به پای قافله
بسم الله النور...
صَلی الله علیک یا اُماه یا فاطمه الزهرا"سلام علیک"
وَلاتَحسَبن الذینَ قُتلوا فی سَبیل الله اَمواتا، بَل احیاء عند رَبِهم یُرَزقون
هرگز نمیمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جدیده عالم دوام ما...
چند ساعتی بیشتر به رفتن نمانده است، هرچه به زمان رفتن نزدیک تر می شوم قلبم بی تاب تر می شود...نمی دانم چه بنویسم و چگونه حس و حالم را بیان کنم...نمی دانم چگونه خوشحالی ام را بیان کنم و چگونه و با چه زبانی شکر خدای منان را به جای بیاورم...به حسب وظیفه چند خطی را به عنوان وصیت با زبان قلم می نویسم...نمیدانم چه شد که سرنوشت مرا به این راه پر عشق رساند... نمی دانم چه چیزهایی عامل آن شد...بدون شک شیر حلال مادرم، لقمه حلال پدرم و انتخاب همسرم و خیلی چیزهای دیگر در آن اثر داشته است...
قسمت دوم وصیت نامه شهید محسن حججى
عمریست شب و روزم را به عشق شهادت گذرانده ام... و همیشه اعتقادم این بوده و هست که با شهادت به بالاترین درجه ی بندگی میرسم...خیلی تلاش کردم که خودم را به این مقام برسانم اما نمی دانم که چقدر توانسته ام موفق باشم...چشم امیدم فقط به کرم خدا و اهل بیت است و بس امید دارم این رو سیاه پرگناه را هم قبول کنند و به این بنده ی بدِ پرخطا نظری از سر رحمت بنمایند...
که اگر این چنین شد؛ الحمدالله رب العالمین...اگر روزی خبر شهادت این بنده حقیر سرا پا تقصیر را شنیدید؛ علت آن را جز کریمی و رحیمی خدا ندانید...اوست که رو سیاهی چون مرا هم می بخشد و مرا یاری می کند...
همسر عزیزم زهرا جانم
اگر روزی خبر شهادتم را شنیدی بدان به آرزویم که هدف اصلی ام از ازدواج با شما بود رسیدم و به خود افتخار کن که شوهرت فدای حضرت زینب شد...مبادا بی تابی کنی، مبادا شیون کنی، صبور باش و هر آن خودت را در محضر حضرت زینب بدان... حضرت زینب بیش از تو مصیبت دید.
پدر عزیزم
همیشه و در همه حال الگوى زندگی و مردانگی ام تو بوده و هستی، اگر روزی خبر شهادتم را دیدی، زمانی را در مقابل خود فرض کن که حسین بن علی در کنار جگر گوشه اش علی اکبر حاضر شد...داغ تو بیشتر از داغ اباعبدالله نیست... پس صبور باش پدرم، می دانم سخت است اما می شود...
مادر عزیزم
ام البنین علیهاالسلام 4جوان خود را فدای حسین و زینب کرد و خم به ابرو نیاورد.حتی زمانی که خبر شهادت پسرانش را به آن دادند باز از حسین سراغ گرفت؛ پس اگر روزی خبر شهادتم را شنیدی، همچون ام البنین صبورانه و با افتخار فریاد بزن که مرا فدای حسین و حضرت زینب کرده ای و مبادا با بی تابی خود دل دشمن را شاد کنید...
قسمت سوم وصیت نامه شهیدمحسن حججى
برادر عزیزم
اگر روزی مرا در لباس شهادت دیدی آن لحظه ایی را به یاد بیاور که اباعبدالله بر بالین عباس ابن علی حاضر شد و داغ برادر کمرش را خم کرد...مبادا ناسپاسی کنی، مبادا به هدیه ایی که تقدیم اسلام کرده اید شک بیاورید...
بچه ها کسی جواب رو میدونه ؟